{magic love}
فصل دوم پارت ۷
خانم رابینسون گروه ها را تقسیم و به هر کدام از انها مسئولیتی داد.
گروه اول آزاله ، ایان ، ویلیام ، ایلا
گروه دوم الیزابت ، آتنه ، لوکاس ،
گروه سوم آلوینا ، جکسون ، آنچلنا
گروه چهارم امیلیا ، آریان
هر کدام از گروه ها مسئولیت خودشان را داشتند.
گروه اول برای بچه ها غذا درست میکردند.
گروه دوم اتاق هارا تمیز میکردند.
گروه سوم لباس هارا می شستند و گروه چهارم بچه هارا سرگرم میکردند.
امیلیا همش در مدرسه میچرخید و دنبال سوراخ سنبه های انجا میگشت. آریان برایش عجیب بود که داشت همچین کاری میکرد.
آریان: امیلیا ، میشه یکم کمک کنی؟ چیکار میکنی؟
امیلیا لبخندی زد و گفت
امیلیا : هیچی الان میام.
بعد از دو ساعت کار گروه اول و دوم تمام شد.
انها رفتند و کمی استراحت کردند.
امیلیا به آریان گفت
امیلیا: آریان ، من میرم دستشویی ، الان میام.
آریان: باشه.
و بعد از اونجا رفت. بعد از پانزده دقیقه امیلیا برگشت. کار گروه سوم هم تمام بود و کار گروه چهار هم تقریبا تمام شده بود.
بچه ها دیگه باید به خانه بر میگشتند.
آزاله و دوستانش از تمامی کارکنان و بچه ها خداحافظی کردند و از انجا به سمت خانه هایشان رفتند.
صبح روز بعد ، وقتی آزاله به مدرسه رسید صحنه ای خوفناک را دید.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد🌈✨️
خانم رابینسون گروه ها را تقسیم و به هر کدام از انها مسئولیتی داد.
گروه اول آزاله ، ایان ، ویلیام ، ایلا
گروه دوم الیزابت ، آتنه ، لوکاس ،
گروه سوم آلوینا ، جکسون ، آنچلنا
گروه چهارم امیلیا ، آریان
هر کدام از گروه ها مسئولیت خودشان را داشتند.
گروه اول برای بچه ها غذا درست میکردند.
گروه دوم اتاق هارا تمیز میکردند.
گروه سوم لباس هارا می شستند و گروه چهارم بچه هارا سرگرم میکردند.
امیلیا همش در مدرسه میچرخید و دنبال سوراخ سنبه های انجا میگشت. آریان برایش عجیب بود که داشت همچین کاری میکرد.
آریان: امیلیا ، میشه یکم کمک کنی؟ چیکار میکنی؟
امیلیا لبخندی زد و گفت
امیلیا : هیچی الان میام.
بعد از دو ساعت کار گروه اول و دوم تمام شد.
انها رفتند و کمی استراحت کردند.
امیلیا به آریان گفت
امیلیا: آریان ، من میرم دستشویی ، الان میام.
آریان: باشه.
و بعد از اونجا رفت. بعد از پانزده دقیقه امیلیا برگشت. کار گروه سوم هم تمام بود و کار گروه چهار هم تقریبا تمام شده بود.
بچه ها دیگه باید به خانه بر میگشتند.
آزاله و دوستانش از تمامی کارکنان و بچه ها خداحافظی کردند و از انجا به سمت خانه هایشان رفتند.
صبح روز بعد ، وقتی آزاله به مدرسه رسید صحنه ای خوفناک را دید.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد🌈✨️
۱۸.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.